♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عشق من گوش کن حرف هایم برای توست برای تو که رو در رو هزاران بار سعی کردم بگویم و نتوانستم عشق من دستت بند هر کاریست دقیقه ای رهایش کن. دلت بند هر کجا که هست دقیقه ای مرخصش کن. من می خواهم امشب به من گوش کنی، حرفی نزنی، ترحم نکنی. من فقط یک تن می خواهم که سر از پا فقط برای حرف هایم گوش باشد
o*o*o*o*o*o*o*o تو که می آیی نوشته هایم را میخوانی وبی هیچ نشانی میروی صبر کن ی نگا به من کن ببینم هنوز لبخند بر روی لبانت هست و زیر لب میگویی که همون دیوونه ای بهت حسودیم میشه آخه تو می آیی نوشته های کسی که دوستش داری را میخوانی اما من او برای من هیج جا نمینویسد تا بخوانم او تمام دوس داشتنش را در قلبش حفظ میکند وغم نداشتنش را تنهایی به دوش میکشد میخندم هنگام نوشتن،خصوصادلنوشته هایم با تمام وجود حس کن لبخند مرا بخند تا ببینم لبخندت را دلم برای لبخندهای از ته دلت تنگ شده خب دیگه بسه انقد نخند لوس میشی خب چیکار کنم الان یهو حس نوشتنم تموم شد *vakh_vakh* *hir_hir* o*o*o*o*o*o*o*o خیلی سعی کردم حداقل این دفعه پست حسی ولی بازم نتونستم *vakh_vakh* *goz_khand*
o*o*o*o*o*o*o*o من همیشه سعی کردم رو خودم کار کنم تا «بد» نباشم جدا از هر شیطنت هایی که هر ادم میکنه خیلی سعی کردم تو ذاتم انسانیت رو نگه دارم سعی کردم محبت کنم نه واسه جبران نه واسه اینکه محبتمو بهم برگردونن فقط واسه اینکه تو دلم میگم وقتی میتونم یکی که برام مهمه رو خوشحال کنم، چرا نکنم؟ فقط واسه اینکه خوشحال میشم اگه یه دلیل باشم برای خوب بودن حال بقیه حس خوب داره. خیلی سعی کردم تا بتونم برای بدترین برخوردای ادما یه دلیل جور کنم تا بشه درکشون کرد و کینه ای ازشون به دل نگرفت جدا از حس خوبی که به بعضی ادما نداشتم، سعی کردمم قضاوتشون نکنم نمیدونم موفق شدم یا نه، اما تمام سعیمو کردم الانم میکنم هیچ وقت بد کسیو نخواستم و نمیخوام اما نمیتونم همه رو هم راضی نگه دارم که هر جور اونا خواستن باهاش رفتار کنم هرکیم میخواد باهام سرد بشه یا بره بسلامت ولی اونایی که میمونن مهمن **♥** o*o*o*o*o*o*o*o
o*o*o*o*o*o*o*o نفس در گلویم گره خورده بود، قفسه سینه ام درد میکرد اهریمن....بله دریافتم که من قادر به انجام کارهای اهریمنی هستم قصد من کمک به جکی بود من میخواستم و سعی کردم به او کمک کنم اما نیروی من فقط می تواند برای پلیدی ها استفاده شود و مهم تر از همه قادر به کنترل آن نیستم من تمام این فجایع وحشتناک را بر سر دوستانم آورده بودم چون قادر به کنترل نیروی خود نبودم سپس احساس کردم از پشت سر صدای یکی از پسرها را شنیدم که چیزی گفت ابتدا با صدای کم و سپس بلندتر و به دنبال آن چندتا از دخترها هم به صدا پیوستند و سپس صداهای بیشتر و افراد بیشتری که زمزمه میکردند o*o*o*o*o*o*o*o اسم من اهریمن اثر آر ال استاین
o*o*o*o*o*o*o*o شال دور گردنم را تا روی چونه ام بالا کشیدم و دستکش های چرمم رو به دست کردم پله های دفتر خونه رو تند تند پایین اومدم و در عین حال سعی کردم برای بند کیف سنگینی که همراهم بود، یه جای ثابت روی شونه ی راستم پیدا کنم صدای سلانه سلانه ی قدم هایی که بر می داشت، از پشت سرم می اومد هوای راه پله خفه و فضا نیمه تاریک بود یه نگاه به ساعتم انداختم، هشت و چهل و پنج دقیقه ی صبح رو نشون میداد و این نیمه تاریک بودن به چراغ سوخته ی راه پله و هوای ابری و خاکستری بیرون بی ربط نبود به لحظه وایسا باهات کار دارم....آیلین....آیلین باتوام صداش عجیب اعصابمو خط خطی میکرد داشتم تقریبا به طرف در خروجی پرواز میکردم که حس رها شدن و آزادی رو با همه ی وجودم احساس کنم و اونوقت اون داشت با آیلین گفتن هاش گند میزد به هر چی حس رها شدنه o*o*o*o*o*o*o*o آخرین برف زمستان فاطمه ایمانی
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * پدرم ارغوان و مامان رو راضی کرد برن تو خودشم اومد کنار من نشست، مدتی سکوت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت معنی این کارت چیه؟ حرفش نه از روی عصبانیت بود نه کنایه؟ آرامش توی صورتش موج میزد انگار فقط میخواست بدونه که چرا من این کارا رو کردم، ازش خجالت می کشیدم، روم نمیشد جوابشو بدم، دستشو روی زانوم گذاشت نمیخوای به بابات بگی چی تو رو به هم ریخته؟ اگه تو هم نگی من حالتو میفهمم، بزار یه چیزی بهت بگم که تا حالا به هیچکی نگفتم، سالهاست که روی قلبم سنگینی میکنه، دلم میخواد تو اولین و آخرین کسی باشی که این راز رو بهش بگم تو محلمون یه دختری بود، بچه که بودیم تو کوچه ها زیاد میومد بازی سر و وضع درست و حسابی نداشت همش خاک و خولی بود دست و پنجه های کثیف، موهای به هم ریخته لبخندی روی لبش نشست ولی خوشکل بود، خیلی زیاد، بچه ها به خاطر قیافه ی شلخته اش مسخرش میکردن، خودم از همه بدتر همیشه جوری اذیتش میکردم که اشکش در بیاد، گذشت، بعد از چند وقت دیگه اصلا کوچه نمیومد حضورش به حدی کمرنگ شده بود که همه فراموشش کرده بودن، به سن تو که شدم، یکی بودم لنگه خودت بلکم بدتر، شر، شیطون، یکی از تفریحاتم این بود که با دوستام چادر زنها رو از پشت میکشیدیم و فرار میکردیم، حالا این بین یکی لنگه کفش میخورد یکی فحش، یکی هم قِسر در میرفت، نوبت من شد، قبلش انقدر خندیده بودم که سرخوش سرخوش بودم، وقتی یه نفر اومد و چادرشو کشیدم برگشت و با سیلی زد تو صورتم، ولی من نه درد احساس میکردم نه داد و فریاد دوستام فقط اون صورت قشنگ رو میدیدم از همون لحظه شناختمش اونم منو شناخت، زمین تا آسمون با اون بچه هپلی فرق داشت تمیز، با کمالات، محکم و مغرور، هیچ وقت فکر نمی کردم دلو دینم رو به کسی ببازم که یه روز مسخره اش میکردم و بهش می خندیدم از اون روز به بعد دور اون کارهای زشت رو خط کشیدم، دلم پر میزد که اون دخترو ببینم، میمردم براش، انقدر دوستش داشتم که هر وقت میدیدمش تپش قلب میگرفتم اما جرات نداشتم رو در رو بهش بگم، شبها با فکرش میخوابیدم و روزها به امید دیدنش بیدار میشدم، بعد از کلی جدال و کشمکش با خودم تصمیم گرفتم که حرف دلمو بهش بزنم، دل تو دلم نبود حسابی به خودم رسیده بودم براش گل خریده بودم، تو خیابون دیدمش با کلی مِنُ مِن حرفمو بهش زدم، چشماش مثل شیری بود که میخواست طعمشو بدره ولی قبل از اینکه حرفی بزنه برادراش منو دیدن چنان کتکی بهم زدن که جاش تا مدتها درد میکرد سکوت کرد انگار که رفته بود به گذشته چشمش به شلنگ گوشه حیاط بود نفسی کشید و ادامه داد دو ماه بعد هم شوهرش دادن به یه دکتر باورم نمیشد پدرم همچین چیزی رو تجربه کرده باشه دلم براش میسوخت برای خودم هم میسوخت، مردم با خیال راحت با هرکی که دوست داشتن ازدواج میکردن، نوبت ما که میشد دل آسمون میتپید، غمگین و با کنجکاوی پرسیدم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم